سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 86/6/25 | 7:43 عصر | نویسنده : سید مهدی هاشمی زاده

 با دست تهی به درگهت آمده‏ام...




تاریخ : یکشنبه 86/6/25 | 3:11 عصر | نویسنده : سید مهدی هاشمی زاده

 


 

حکایت مردم شهر پا برهنه


 

شهری بود به نام شهر پا برهنه ها. در یک صبح سر زمستونی مردی وارد این شهر شد.

وقتی که از قطار پیاده شد، دید همه مردم پا برهنه هستند.هیچ کس کفش به پا نداشت.

او از ایستگاه بیرون اومدو سوار تاکسی شد. راننده تاکسی هم کفش نداشت.مرد از راننده

پرسید: ببخشید ، چرا مردم این شهر برخلاف مردم شهر های دیگه کفش نمی پوشند؟

راننده گفت: بله درست است ، چرا ما کفش نمی پوشیم؟ چرا؟.......


 

مرد وقتی به هتل رسید، دید که مردم اونجا هم پا برهنه هستند. مدیر، صندوقدار،

پیشخدمت ها همه پا برهنه بودند. از یکی از آنها پرسید: می بینم که شما کفش به پا ندارید.

 آیا چیزی درباره ی کفش نمی دانید؟ پیشخدمت گفت: چرا ما کفش را می شناسیم.

مرد گفت : پس چرا نمی پوشید ؟ پیشخدمت گفت : بله درست است ، چرا کفش نمی پوشیم ؟

 و دوباره تکرار کرد  چرا کفش نمی پوشیم؟....


 

آری!!!!!!!! مانند اهالی آن شهر همه ما به دعا اعتقاد داریم. همه ما ایمان داریم که دعا

 می تواند زندگیمان را متحول کند و ما را احیا کندو بسیاری از خواسته های ما را تحقق

 بخشد. ما از نیروی اعجاز انگیز دعا آگاهیم . با این حال دعا نمی کنیم. چرا؟ سوال

 همینجاست . چرا دعا نمی کنیم؟

http://baziebozorgan.parsiblog.com 




تاریخ : شنبه 86/6/24 | 11:36 عصر | نویسنده : سید مهدی هاشمی زاده

 

 

تو این ماه رمضونیه خیلی دلم تنگت شده میخوام باهات حرف بزنم

میخوام سلام کنم اما نمیدونم با چه رویی میدونم که خیلی گناه کردم اما باز معرفتشو

 داشتم که بیام باحات درد و دل کنم.راسیش خیلی منتظر ظهورت هستم نه تنها من

 بلکه همه ی عاشقا میدونی بعضی وقتها وقتی ازت چیزی میخوام و قسمت نمیشه

که به اون چیز دست پیدا کنم میگم حتما منو دوست نداشتی که بهم ندادی

ادامه مطلب...


تاریخ : شنبه 86/6/24 | 10:17 عصر | نویسنده : سید مهدی هاشمی زاده

 

بگذار صادقانه بگویم خسته ام...

بگذار با تمام وجودم بگویم انگار این ماه رمضون هم نمی خوام به جایی برسم ! مگر اینکه....

بگذار صادقانه بگویم دگر شکسته ام........بیزار از خود و از شب و از سیاهی....  دیگر مجالی برای نفس کشیدن نیست 

......دیگر نویدی برای گریستن نیست.

 اینجا تمام غمها دست دوستی بر من میزنند ..... اینجا دلم در انتظار کیست....؟ 

 من میمانم میدانم میسوزم من میمانم میدانم میپوسم. دل خوش میکنم که غمها نابود میشوند

 ... بیهوده نشسته ام.................!   در این اتاق هیچ راه عبور نیست....... توی ثانیه های غصه و درد یک دل و تنها میمونم ..... 

دل خوشم با این سیاهی و با این شب ای دل هر جور میخواهی گریه کن. من تو را تنها گذارم تو گریه کن....!