سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 88/3/6 | 4:6 عصر | نویسنده : سید مهدی هاشمی زاده

    درباره على(ع) سخن به فراوانى گفته شده است. در طول تاریخ اسلام پژوهشگران بسیارى در پى شناختن و شناساندن شخصیت آن حضرت برآمدند و از زوایایى به تماشاى او نشستند. چهره نگاریهاى گوناگون ارائه شده از سوى چهره نگاران و تاریخ نگاران از امام على(ع) از پیچیدگى و ود او حکایت دارد. شمارى او را تا سرحد خدایى بالا بردند و پرستش و عبادت وى را برخود واجب دانستند و شمارى از سر نادانى و جموداندیشى او را تا حد کفر پایین کشیدند.امّا به راستى على(ع) برابر کدامیک از آن دو نگاه است؟

    بى گمان درک ژرفاى وجود امام على(ع) آسان نیست. او که از یک سو در راه اعتلاى حق گردن مشرکانى را مى شکند و به دوزخ روانه شان مى سازد و از دیگر سوى با شنیدن شیون زن و یا کودکى زار مى گرید هرگز در ترازوى فهم بشر عادى تراز نمى شود و انسانهایى که تمام وج ودشان یک بُعد دارد نمى توانند در آینه درون خود موجودى چند بُعدى به تماشا بایستند. هر چه بکوشند تنها یک بُعد از وجود او را ترسیم مى کنند و بس.

    پس ما نه در پى شناسایى على(ع) که در صدد ابراز توانایى خویش از تصویر آن عزیزیم.

    در این نوشتار برآنیم جریان دشمنى با على(ع) و نیز گونه هاى آن را از زبان خود آن حضرت در نهج البلاغه بنمایانیم و به روشنگرى در این مقوله بپردازیم.

    این مقاله به این پرسش پاسخ مى دهد که انگیزه هاى ناسازگارى و دشمنى با على(ع) در زمان خلافت آن حضرت چه بوده است و نُمود آن به چه شیوه ای؟

    البته طرح این بُعد از قضیه بى طرح رویه دیگر آن ـ راز دوستى با على(ع) ـ هم چنان ناقص مى ماند; اما بناچار به همین جنبه بسنده مى کنیم تا در مجالى فراخ تر به زاویه دیگر اشاره کنیم.

    پیش از ورود به بحث نکته اى بایسته مى نماید و آن این که: نویسنده بر آن است تا این چهره نگارى بى رنگ باورهاى دینى و مذهبى ارائه شود هر چند بى رنگى همه سویه را ممکن نمى داند; اما تا اندازه اى بدان پاى بندى نشان خواهد داد تا آنچه به عنوان ریشه ها و انگى زه هاى دشمنى عرضه مى شود واقعى تر باشد.

    از چشم انداز عقاید مذهبى دشمنى با على(ع) در یک نکته خلاصه مى شود: برنتافتن امامت او که از سوى پیامبر(ص) به امر الهى به او واگذار شده بود. اما این پاسخ نیاز پرسش گران را بر نمى آورد و تشنگى آنان را فرو نمى نشاند.

    ساده کردن مسأله و پاسخى ساده تر به آن دادن هیچ گاه اندیشه اندیشه ور ژرف کاو را سیراب نمى کند هرچند این شیوه در کاهش هزینه اثر گذار است; اما کارآمدى آن به همان میزان خواهد بود. از این روى ژرف کاوى و واشکافى پدیده ها براى دست یابى به جریانهاى آن فراتر ا ز باورى مذهبى امرى خوشایند است.

    بر اساس پرسشهاى طرح شده این نوشتار در دو بخش سامان مى یابد:

    1.انگیزه هاى دشمنى با على(ع): در این بخش به انگیزه هایى که به راستى در دشمنى با آن حضرت نقش داشته اند پرداخته مى شود.

    2.گونه هاى دشمنى: در این بخش گونه ها و شیوه هاى بروز دشمنى به کوتاهى

    بررسى مى شوند. البته بحثهایى در این زمینه باقى مى ماند بویژه بحث چگونگى رویارویى امام على(ع) با دشمن که در مجالى دیگر بدان خواهیم پرداخت.

    انگیزه هاى دشمنى با امام على(ع)

    نُمود ناسازگارى با على(ع) از زمان اسلام آوردن او آغاز و تا پایان عمر آن حضرت و حتى پس از شهادت وى نیز پایید. حال باید دید چه عناصرى در این دشمنى بویژه در روزگار خلافت آن حضرت نقش آفریده است؟

    الف. انگیزه هاى قومى و نژادى:

    واشکافى این عنصر هر چند بخشى از دشمنیها را تا حدى طبیعى مى نماید; اما هرگز نه از زشتى کار انسانى مى کاهد و نه از عظمت و بزرگى امام على(ع).

    على(ع)از تیره بنى هاشم و از قبیله قریش بود. قریشیان در میان دیگر قبیله هاى عرب از جایگاه ویژه و از بزرگى و شرافت بالایى برخوردار بودند. از آن روز که قصى بن کلاب جد پنجم آن حضرت به گونه اى عهده دار ریاست کعبه شد و دگردیسیهایى در ساختار و اداره آن خانه و نیز شهر مکه ـ که در تاریخ عرب جاهلى همیشه تابعى از خانه به شمار بود ـ پدید آورد.

    بزرگى قریش در تیره اى به نام بنى قصى مرکز گرفت بنى قصى در میان عربان آن دیار مقامى والا یافتند و بى شک ریاست کعبه بر بزرگى و شرافت آنان مى افزود.

    پاکى و والایى کعبه که از ابتداى بنیاد گذارى باورى عمومى بود آهسته آهسته به متولیان آن سریان یافت تا آن جا که شمارى از مردم آنان را نیز مقدس مى پنداشتند. درایت شجاعت و جوانمردى قصى نیز بر این مقام صحه گذارد.

    زندگى قبیله اى که نظام اجتماعى و سیاسى ویژه اى دارد بر پیوند خون استوار

    است. اعضاى یک قبیله همگان در یک فرد که سرسلسله نژادشان است با یکدیگر پیوند مى یابند. بنابراین عرب به دو چیز سخت دل بسته است: نسب عامل پدید آورنده و خون عامل ماندگاری. و آن که حافظ هر دو عنصر مقدس عرب است رئیس قبیله به شمار مى رود.

     از این روى رئیس قبیله سخت مورد توجه بوده و پیروى از او بر همگان لازم; چرا که سرپیچى و سربرتافتن از دستورهاى او شالوده نظام قبیله اى را در هم مى ریزد و به ناچار آن کس که نمى تواند خود را با ریاس ت قبیله و خواسته هاى او همساز کند بایستى به جریمه طرد از قبیله محکوم شود (طرید).در این فضا انسانها از یک سو بى اختیار و فرمانبردار بار مى آیند و از دیگر سو برابر دیگران سخت و به دور از نرمش و مهر.

    اینان در دامن قبیله خودپذیر و خودخواه (غیرگریز) پرورده مى شدند که تنها خویشتن را مى دیدند و از پذیرش دیگران سرباز مى زدند.

     این ویژگى نظام قبیله اى را از دیگر زندگیهاى جمعى جدا مى ساخت.

    از دیگر ویژگیهاى نظام قبیله اى ذوب شدن فرد در پیکره بزرک قبیله بود. در این نظام فرد استقلال شخصیتى نداشت. شخصیت فرد در پرتو و همراه قبیله معنى مى یافت. از این روى هرگاه وابسته به قبیله اى کسى را مى کُشت این قاتل نبود که باید قصاص مى شد بلکه وابستگان و هم قبیلگان او نیز در جرم او شریک بودند. چنین وضعى براى همگان پذیرفته نبود.

     آنان که از سطح اندیشه و توان مالى بیش ترى برخوردار بودند در پى استقلال خویش و تجزیه قبیله بر مى آمدند. این خواسته در هنگام مرگ رئیس قبیله رخ مى نمود و خود را مى نمایاند. رئ یس قوم از دنیا مى رفت چند تن از فرزندان او یا دیگران در دست یابى به ریاست به پا مى خاستند و گاه جنگها در پى آن برافروخته مى شد.با درگذشت قصى بن کلاب ریاست به دست عبد مناف افتاد و پس از او عمرو(هاشم) ریاست کعبه را به دست گرفت امیّه فرزند عبدشمس

    برادر هاشم با عموى خویش در این میدان به ستیز برخاست تا ریاست را از چنگ هاشم به در آورد.

     این دشمنى نافرجام به جدایى تیره بنى هاشم و بنى امیه انجامید.

    هماوردى و کوشش براى برترى قومى و نژادى که در همیشه تاریخ حیات نظام قبیله اى وجود داشت در این زمان شعله ور شد و پس از آن دو که ریاست مکه به دست عبدالمطلب رسید دیگر این بنى هاشم بودند که توانستند سرورى خویش را بر همگان بگسترند و بنى امیه در این عرصه و اپس ماندند; اما هرگز از ادعاى خویش دست نکشیدند.

    در دوره ریاست ابوطالب در پیکره اقتدار بنى هاشم رخنه اى پدیدار شد.1

    از یک سو ابوطالب دچار بحران مالى شد2 و از دیگر سو دو کس از خاندان هاشم مدعى ریاست شدند: عباس و ابولهب در این گیراگیر فرزندان امیّه که خود را شکست خورده یافته بودند با همدستى دیگر تیره هاى کوچک مکه به استوارسازى پایه خویش پرداختند; بویژه از آن جهت ک ه فرماندهى نظامى ـ پرچمدارى مکه ـ با آنان بود. مجموعه این انگیزه ها بنى امیه را در عرصه هماوردى با بنى هاشم توان بخشید و در پى سست کردن پایه هاى ریاست بنى هاشم برآمدند.

    ظهور پیامبر(ص) که از تیره بنى هاشم بود شمارى را به این پندار کشاند که بنى هاشم در رویارویى و هماوردى با دیگر تیره ها به چنین ترفندى دست زده است تا آقایى خودرا همچنان تداوم بخشد.

    این سخن ابوجهل شنیدنى است که به اخنس بن شریق مى گوید:

    (ما و فرزندان عبدمناف در شرف و بزرگى به هماوردى و برترى جویى برخاستیم و هر چه آنان کردند انجام دادیم تا به نزدیک هم رسیدیم یک باره گفتند: از ما پیامبرى است که از آسمان وحى مى آورد.)3

    شعرى که یزید پس از جریان کربلا بدان زمزمه مى کند مؤید این سخن است:

    لعبت هاشم بالملک فلا

    خبرجاء و لا وحى نزل.(4)

    بر همین اساس حتى رسالت پیامبر(ص) توجیه مى شود.گسترش روز افزون اسلام در اندیشه برخى از کوته فکران کژاندیش پیروزى بنى هاشم بود بر دیگر گروه ها و تیره هاى عرب هر چند زیاد بر زبان آورده نمى شود; امّا در بسا پرده ذهنشان چنین بود و گاهى بر زبان نیز جارى مى شد.5

    از این روى چون در جریان خلافت سخن از خلافت على(ع) به میان آمد شمارى در عین دین دارى و ادعاى نزدیکى با پیامبر(ص) گفتند: نبوت و خلافت در یک خاندان جمع نمى شود این سخن ترجمان ذهن بسیارى بود.

    با این شرح نخستین عنصر دشمنى را نمودیم.

    على(ع) از بنى هاشم است و آنان که در هماوردى و برترى جویى تاریخى با این تیره احساس سرشکستگى و پستى مى کنند نمى توانند اینک على(ع) را بر خویشتن پیشوا و فرمانروا ببینند پس دشمنى با او امرى روشن و پیامد جریانى ریش ه دار است که در ادوار بعد نیز ادامه یافت.6

    معاویه در نامه اى به على(ع) بر آن است تا با برابر شمردن خویش با على(ع) از نظر نژادى بر این خشم تاریخى خویش سرپوش نهد اما امام على(ع) در پاسخ او مى گوید:

    (و اما قولک: انا بنو عبد مناف فکذلک نحن و لکن لیس امیه کهاشم و لا حرب کعبدالمطلب و لا ابوسفیان کابى طالب.)7

    امّا گفته تو که ما فرزندان عبد منافیم; درست است تبار ما یکى است اما امیه در پایه هاشم نیست و حرب را به عبدالمطلب در یک رتبت نتوان آورد و ابوسفیان را با ابوطالب قیاس نتوان کرد.

    امام با این بیان پرده از اندیشه پنهان معاویه بر مى دارد.

    ب. عنصر دینى و مذهبى:

    طلوع اسلام موازنه قدرت را در مکه آهسته آهسته به سمت و سویى دیگر کشاند. و آنچه تا پیش از این ارزش به شمار بود جاى خود را به چیزهایى داد که در فهم عرب غرق در زندگى نمى گنجید.

    جلوه فروشیها و به هم نازیدنهاى جاهلى که بخشى از هستى نظام قبیله اى بدان بسته بو د در هم ریخت و رهیدگان از چنگال ستم بت پرستى بر تمامى آنها پاى انکار نهادند.حال مى بایست راه و روش جدیدى براى زیستن برگزید.آنان که دلى پاک داشتند و در پى حق و حقیقت بودند در وادى دیانت اسلامى گام نهادند و با پیامبر(ص) همراه شدند.

    از این به بعد مرز جدیدى میان دو طیف بنى امیه و بنى هاشم کشیده شد. خط نژاد و قومیت به حزب اسلام و کفر تبدل یافت و اینک همگان را با ملاک دیگرى ارزیابى مى کنند.على(ع) در این عرصه نیز پیشتاز است.

     او اول مسلمان است8 و در ویژگیهاى انسانى بر همگان پیشوا:

    (اللهم انّى اول من اناب و سمع و اجاب لم یسبقنى الاّ رسول الله بالصلاة)9

    خدایا! من نخستین کسم که به سوى تو روى آورد و شنید و اجابت کرد در نماز کسى از من پیش نیفتاد جز رسول خدا که درود خدا بر او و آل او باد.

    در پذیرش دعوت حق صله رحم ایثار و بزرگى هیچ کسى چونان او پیشتاز نبوده است. آنچنان در اسلام غرق است که هرگز نمى توان بر او خرده اى گرفت:

    (به هنگامى که دیگران وامانده بودند من برخاستم و آ ن روز که آنان سر در گریبان فرو برده بودند گام در صحنه نهادم و زمانى که همگان به لکنت افتاده بودند و قدرت گفتارشان نبود لب به سخن گشودم.و در

    کودکى که همه بر دست و پاى مرده بودند در پرتو هدایت الهى پیشرو بودم.

    (و کنت اخفضهم صوتاً و اعلاهم فوتاً فطرت بعنانها و استبددت برهانها کالجبل لا تحرکه القواصف و لا تزیله العواصف.)10

    آرى در مقام حرف و شعار صداى من از همه فروتر بود; اما در مقام عمل برتر و پیشتاز بودم. پس بر بال شاهین بعثت به پرواز درآمدم و بر اوجها پرگشودم و گوى سبقت از دیگران ربودم و چونان کوهى استوار و عظیم طوفانهاى هول و تندبادهاى نیرومند را تاب آوردم و ایستادم . )

    على(ع) آن روز که پیامبر(ص) تنها در میان خویشان خود در پى یاورى بود به یارى او برخاست11 و آن هنگام که دشمن با تمام توان خویش آهنگ کشتن او کرده بود به جاى حضرتش خفت12 و در تمامى گیراگیرهاى پیش از هجرت رسول خدا و پس از آن لحظه اى از او جدا نشد تا اسلام در قلبها ریشه دواند و در زمین گسترده شد بى آن که ذره اى سستى کند و یا از انجام وظیفه بگریزد.

    (به خدا سوگند من در دنباله آن سپاه بودم تا یک باره پشت کرده و سر به حکم اسلام در آورد. نه سست شده ام و نه ترسانم نه خیانت کرده ام نه ناتوانم. به خدا سوگند درون باطل را چاک مى زنم تا حق را از تهیگاه آن بیرون کنم.)13

    لحظه اى از فرمان خدا و رسولش سر برنتافت و آن گاه که قهرمانان در آوردگاهها پاى واپس مى نهادند جان خویش را سپر بلاى پیامبر(ص) مى کرد.14

    نزدیکى همدمى و همراهى على(ع) با پیامبر(ص) از آغازین روزهاى زندگى آغاز15 و تا آخرین لحظه زندگى رسول خدا ادامه داشت.16 این پدیده که در قاموس اسلام ارزشى بس بزرگ است در فرهنگ دنیاپرستى گمراهان گناهى نابخشودنى است; از این روى باب دشمنى شمارى گشوده مى شد بویژه آن که پیامبر(ص) هر لحظه عشق و محبت خویش را به على(ع) بر زبان مى راند تا آن جا که از آن عزیز نقل است:

    (من از على و على از من است.)17

    چنین پیوند ژرف و ناگسستنى محمد(ص) و على(ع) کینه ها و خشمهایى را بر مى انگیخت و هر از گاهى که کینه ورزان مجال مى یافتند آن را ابراز مى داشتند.در زمان حیات رسول خدا این مجال کم تر پیش آمد; اما پس از آن به بهانه هایى پیدا مى شد.

    در سه مرحله انتخاب خلیفه بگومگوهایى که میان افراد در گرفت از این نگرش حکایت دارد.18 با این که مى دانستند او شایسته ترین فرد به خلافت است تا آن جا که ممکن بود آن را از او دریغ داشتند.

    امام مى فرماید:

    (به خدا سوگند او (ابوبکر) رداى خلافت را بر تن کرد در حالى که خوب مى دانست من در گردش حکومت اسلامى چون محور سنگ

    آسیابم. سیل ها و چشمه هاى [علم و فضیلت] از دامن کوهسار وجودم جارى است و مرغان [دورپرواز اندیشه ها] به افکار بلند من راه نتوانند یافت.)19

    در مرحله دوم نیز که به گزینش عمر انجامید این قضیه وجود داشت و در مرحله سوم که به شکلى بدتر و رسواتر پایان یافت 20 این مسأله آشکارتر است تا این که بناگریز دستها به سوى او دراز شد.

    آن گاه که همه درهاى امید به روى مردم بسته شد و تنها على مى توانست این کشتى در حال غرق را به ساحل نجات رهنمون شود.21

    پس از روى کار آمدن امام آنان که خود را در عرصه هماوردى دینى و اعتقادى واپس مانده دیدند به دشمنى برخاستند و حسادت درونشان آنان را بر آشوباند.22